به خواب افتاده تنهایی ما بر بستری افسوس
نیامد آرزو روزی زند از ما سری افسوس
من از هشدار جدی پزشکان نیز می ترسم
ولی دل می نویسد نسخه های دیگری افسوس
دلم می گیرد از هجران غمناک قناری ها
بیفتد گر به روی خاک تنهایی پری افسوس
پریشان می شوم وقتی که می بینم در آبادی
اجل یکباره می بندد ز یک منزل دری افسوس
کجا باید بتازد سرنوشتم گر چه می خواهم
بتازد بر غم آبادم ولی کو لشکری افسوس
عجب وقتی به پیری می رسد اندیشه ی آدم
شبستان خیالاتش ندارد آخری افسوس